مدتی است از عباس ننوشته ام
چند صباحی است دیگر حس می کنم درنوشته هایم بوی عطش به مشام نمی رسد.
دلم بهانه گرفته بود که بار دیگر از عباس بنویسم. و این آمد............
"بـــِسّـــمِ رَبِّ الحــُســَیــن"
فـکـرش را بـکـن، مـیتـوانـسـت عـَلَـم را روی زمـیـن بـگـذارد..
اَمــان نـامـه را بـردارد..
و چـشـمـانِ اهـلِ خـیـمـه را پـُر از آب کـنـد...
حـتـی مـویـی از سـرِ دسـتـانـش کـم نـمـیشـد...!!
آن وقـت فـقـط کــــــــــــربـلا، جـایـی بـه نـامِ بـیـنُ الـحـرمِـیـن کـــم مـیداشـت...
امــــّا...
وحـشـت گـرفـتـه بـود، تـمـامِ وجـودِ اعـضـایِ زمـیـن را...
و خــون مــیـگـریـسـت آسـمـان
عـشـق را کـشـتـه بـودنـد...
فـرشـتـگـان گـریـه مـیـکـردنـد...
کـسـی نـبـود صـدایِ کـودکـان را بـشـنـود،
گـریـه شـان را بـبـیـنـد..
آرامـشـان کـنـد،
قـیـامـت بـود... عـــاشـــورا...
صـَّلَ اللهُ عـَلَـیـکَ یـا ابـا عـبـدالله..